بابای سر بزیر
آی خندیدیم با مامان پارسا!!!! موضوع ساده و جالب .... بعد از مدتها قسمت شد امروز با اتوبوس درون شهری چند ایستگاهی سفر کنم...طبق معمول برای فرار از هیاهوی تهران ساکت ! هدست بگوش نشسته بودم ....یه مرد جهان دیده ...خیلی خیلی جهان دیده تو مایه ها ی ۸۰ ساله! کنار ما نشست ....چند ایستگاه بیشتر نرفته بودیم دیدم مرد جهان دیده میزنه به من..... هدست و در آوردم دیدم داره به بیرون اشاره میکنه....یه زانتیا که شده بود ماشین عروس با فیلم بردار و تشکیلات....مرد جهان دیده رو به من کرده میگه: ببین ایشالا تو هم قسمتت میشه و سر بزیر میشی ....لبخند به لب بهش نیگا کردم و گفتم: خبر نداری ...تا ۱۰ روز دیگه من بچم بدنیا میاد .... طرف برگشت گفت: ای بابا پس زیادی...
نویسنده :
بابای بی نام
1:34